شایلینشایلین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

shaylin1

دوباره مریضی دوباره بیمارستان

سلام قشنگ من نازنین من عمر من دختر عزیز من هفته گذشته از اول هفته رفتی مهد همه چی عالی بود روزها به خوبی داشت سپری میشد. چهارشنبه که از مهد آوردمت خونه دیدم کمی سرفه میکنی. باز تنم لرزید دوست نداشتم دوباره مریضی و سرما خوردگی رو تجربه کنی عشقم.اون شب قرار بود من و شما بریم خونه مامان جون چون خیلی وقت بود ندیده بودیمشون اونا مسافرت بودن. شب بابایی یه ماشین گرفت رفتیم پیششون. وقتی رسیدیم از ذوق دیدن مامان جون و آقا جون سر از پا نمیشناختی و دائم داشتی بلبل زبونی میکردی. فردا که از خواب پا شدیم تصمیم داشتم ببرمت پیش دکتر محدث زاده دکتری که بردیا کوچولو رو همیشه میبرنش پیشش. صبح زنگ زدم وقت گرفتم ساعت 2 ظهر رفتیم پیشش. اونم گفت گوشت التهاب داره...
29 خرداد 1392

یه بازی وبلاگی

سلام دخترک قشنگم این یه بازی وبلاگیه که ما از طریق دوست گلموت مامان عزیز آمیتیس قشنگ و عسل دعوت شدیم. حالا میریم سراغ سوالا بزرگترین ترس زندگیت؟ ترس از دست دادن عزیزترین کسانم اگر ٢٤ساعت نامرئی میشدی چکار میکردی؟ خیلی سخته نامرئی بودن.دوس ندارم دخترم یه روز از من دور باشه و منو نبینه   اگر غول چراغ جادو توانایی براورده کردن یک ارزو بین ٥ الی١٢ حرف رو داشته باشه.ان ارزو چیست؟ سلامتی عزیزانم از میان اسب.سگ.پلنگ.گربه.عقاب کدام را دوست داری؟ همه شونو. آخه من به شدت عاشق حیوونام بخصوص اسب کارتون مورد علاقه کودکیت؟ موش کوهستان. واقعا عاشق این کارتون بودم ...
19 خرداد 1392

ّروز پدر

ای پدر بوی شقایق می دهی          عاشقی را یاد عاشق می دهی با تو سبزم،گل بهارم،ای پدر        هر چه دارم از تو دارم ای پدر بابای عزیزم مهربونترین و صبورترین یار همیشگیم همیشه دوستت دارم.روزت مبارک بابا جون شایلین نازنینم اگه بخوام از آقا جون واست بنویسم خیلی طولانیه فقط میخوام بهت بگم آقا جون عاشقته. پشت اون چهره جدیش دنیایی از عاطفه و مهربونی نهفته.بیشتر از همه عشقشو به تو نشون میده و دائم دلواپسته. دوستت داره و وقتی میری تو بغلش میشینی از لمس دستای قشنگت لذت میبره اینجور مواقع عشقو تو چشاش میبینم. از خدا میخوام آقا جون و بابایی رو برامون حفظشون کنه و سای...
1 خرداد 1392

دومین روز مهد کودک

سلام نازنین قشنگم عشقم عمرم ملوسکم دیروز صبح با بابایی بردیمت مهد. خاله لاله هم قرار بود بیاد. بابایی ما رو تا سر کوچه رسوند و رفت. وقتی داخل شدیم خاله نسرین(مربیتون) اومد دنبالت تا ببرتت بالا. خیلی جالب بود دستاتو دور گردنش حلقه کردی و یه بوس هم واسه من فرستادی و رفتی بالا. خوشحال بودم از این بابت. امیدوارم همیشه همینطوری باشی و دیگه مشکلی پیش نیاد. نیم ساعت نشستم بعد فاطمه جون گفت میتونم بیام اداره. گفتم بذار از پشت دوربین ببینمش بعد برم. دیدم خاله نسرین لقمه داده دستت و داری راه میری و میخوری و هی باسنتو تکون میدی یعنی میرقصی عاشقتم نانازم همیشه اینطوری باش. دیگه خیالم راحت شد خواستم برگردم خاله لاله اومد گفتم بره کاراشو انجام بده هر وق...
1 خرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به shaylin1 می باشد